کیستم من بنده ای از فرط عصیان شرمگینم
روز و شب باران خجلت بارد از ابر جبینم
خیزد از پرونده جرم و گناهم دود و آتش
خلق پندارند همچون لاله خلد برینم
زاغ بودم لیک در بین هزاران بوده جایم
خار بودم سالها در باغ با گل همنشینم
دانه ای از خود ندارم تا در این مزرع فشانم
هرچه است از خرمن فضل و معانی خوشه چینم
راه سخت و بار سنگین پای خسته دست خالی
مرگ بر گرد سراست و قبر دائم در کمینم
زینتی با خود ندارم اشک سرخ از دیده بارم
تا مگر رنگین ز خون دیده گردد آستینم
نه نهالم تا دهم گل ، نه گلم تا عطر بخشم
با که گویم وای برحالم که نه آنم نه اینم
خوی دیوم باشد و دستم به دامان فرشته
روی زشتم باشد و مشتاق وصل حور عینم
روز اول داشتم بخت سلیمان حیف کاخر
گشت غارت ناگهان با دست اهریمن نگینم
راه روشن لیک غافل می روم با چشم بسته
وای اگر یکباره خود را در دل دوزخ ببینم
پاسخ مثبت به شیطان داده و تسلیم نفسم
من که آوای خدا افکنده از هر سو طنینم
بار معبودا تو دانی با تمام کج روی ها
راست گویم خادم کوی امام راستینم
گر به دوزخ پا گذارم آتسم گردد گلستان
چون به دل باشد تولای امیر المومنینم
نی عجب گر اهل محشر رامعین و یار گردم
گر بود مولا امیرالمومنین یار و معینم
شیر حق نفس محمد (ص) قائل قول سلونی
آن که حب اوست راهم آنکه مهر اوست دینم
میرسد از منبر کوفه ندای او به گوشم
کی تمام خلق عالم من امام العالمینم
گمرهان را رهنمایم مومنین را پیشوایم
مسلمین را مقتدایم مصطفی را جانشینم
من علیم عالیم دانای اسرار نهانم
انجم آرای سمایم کار پرداز زمینم
قائم استم دائم استم عالم استم حاکم استم
فاضل استم و اصل استم مرشد روح الامینم
من به قرآن باء بسم الله رحمان الرحیم
مومنون و کوثر و طاها و قدر و یاوسینم
انبیا را جان جانم نفس ختم الانبیایم
اولیا را حکم رانم عبد خیر الحاکمینم
آل عمران ، مائده ، اعراف ، توبه ، هود ، نوحم
مومن و شورا و فتح و صافات و حشر و تینم
در مقام بندگی آید زمن کار خدائی
دستگیر کل خلق از اولین و آخرینم
گفته قرآن چنگ باید زد به حبل الله جمیعا
اهل عالم دست پیش آرید من حبل المتینم
من معزالمومنینم من مذل المشرکینم
من بصیرا بالعبادم من هدی للمتقینم
روز محشر چاره پرداز و اصحاب الشمالم
پیشوا و رهبر و مولای اصحاب الیمینم
انما در شان من نازل شده ای اهل عالم
در رکوع خویشتن دادم به سائل چون نگینم
روح و مصداق الم نشرح لک صدرک منم من
ز آن که آرامش به قلب پاک ختم المرسلینم
تا قیامت گر شود تفسیر از نهج البلاغه
نیست خطی از خطوط صفحه علم الیقینم
پرچمم نصر من الله است و خود فتح قریب
در نبرد ناکسین و قاسطین و مارقینم
آستانم آسمان است و زیمن گرد نعالش
خود هم فرمان و دست حق بود در آستینم
د ردمندان را دوایم بی نوایان را نوایم
بی پناهان را پناهم بی معینان را معینم
خاک و باد و آب و آتش در پی فرمانگذاری
در شمال و در جنوب و در یسار و در یمینم
صبح خلقت بندگی آموختم خیل ملک را
باطنین نغمه ایاک نعبد نستعینم
رایت فتح الفتوحم آیت نصر خدایم
پیشتاز زاهدانم پیشوای عارفینم
باب شهر علم سرمد کفو زهرا جان احمد
شیر وشمشیر محمد (ع) مظهر جان آفرینم
من همان شاهم که هنگام سحر با روی بسته
با فقیران هم کلامم با یتیمان همنشینم
من همان شاهم که می خندم بروی دردمندان
گرچه خود از غصه لبریز است قلب نازنینم
روز یار خلق و شب همبازی طفل یتیمم
همنشینی با فقیری را به شاهی برگزینم
من همان شاهم که بار پیرزن گیرم به دوش
چون تنور او بود در دل شرار آتشینم
گر ببینم اشک غم می ریزد ازچشم یتیمی
میرود تا عرش اعلا آه از قلب حزینم
گرچه هستی رو سیه (میثم) به اجراین قصیده
دستگیر و شافع و یارت به روز واپسینم
"حاج غلامرضا سازگار"
روز و شب باران خجلت بارد از ابر جبینم
خیزد از پرونده جرم و گناهم دود و آتش
خلق پندارند همچون لاله خلد برینم
زاغ بودم لیک در بین هزاران بوده جایم
خار بودم سالها در باغ با گل همنشینم
دانه ای از خود ندارم تا در این مزرع فشانم
هرچه است از خرمن فضل و معانی خوشه چینم
راه سخت و بار سنگین پای خسته دست خالی
مرگ بر گرد سراست و قبر دائم در کمینم
زینتی با خود ندارم اشک سرخ از دیده بارم
تا مگر رنگین ز خون دیده گردد آستینم
نه نهالم تا دهم گل ، نه گلم تا عطر بخشم
با که گویم وای برحالم که نه آنم نه اینم
خوی دیوم باشد و دستم به دامان فرشته
روی زشتم باشد و مشتاق وصل حور عینم
روز اول داشتم بخت سلیمان حیف کاخر
گشت غارت ناگهان با دست اهریمن نگینم
راه روشن لیک غافل می روم با چشم بسته
وای اگر یکباره خود را در دل دوزخ ببینم
پاسخ مثبت به شیطان داده و تسلیم نفسم
من که آوای خدا افکنده از هر سو طنینم
بار معبودا تو دانی با تمام کج روی ها
راست گویم خادم کوی امام راستینم
گر به دوزخ پا گذارم آتسم گردد گلستان
چون به دل باشد تولای امیر المومنینم
نی عجب گر اهل محشر رامعین و یار گردم
گر بود مولا امیرالمومنین یار و معینم
شیر حق نفس محمد (ص) قائل قول سلونی
آن که حب اوست راهم آنکه مهر اوست دینم
میرسد از منبر کوفه ندای او به گوشم
کی تمام خلق عالم من امام العالمینم
گمرهان را رهنمایم مومنین را پیشوایم
مسلمین را مقتدایم مصطفی را جانشینم
من علیم عالیم دانای اسرار نهانم
انجم آرای سمایم کار پرداز زمینم
قائم استم دائم استم عالم استم حاکم استم
فاضل استم و اصل استم مرشد روح الامینم
من به قرآن باء بسم الله رحمان الرحیم
مومنون و کوثر و طاها و قدر و یاوسینم
انبیا را جان جانم نفس ختم الانبیایم
اولیا را حکم رانم عبد خیر الحاکمینم
آل عمران ، مائده ، اعراف ، توبه ، هود ، نوحم
مومن و شورا و فتح و صافات و حشر و تینم
در مقام بندگی آید زمن کار خدائی
دستگیر کل خلق از اولین و آخرینم
گفته قرآن چنگ باید زد به حبل الله جمیعا
اهل عالم دست پیش آرید من حبل المتینم
من معزالمومنینم من مذل المشرکینم
من بصیرا بالعبادم من هدی للمتقینم
روز محشر چاره پرداز و اصحاب الشمالم
پیشوا و رهبر و مولای اصحاب الیمینم
انما در شان من نازل شده ای اهل عالم
در رکوع خویشتن دادم به سائل چون نگینم
روح و مصداق الم نشرح لک صدرک منم من
ز آن که آرامش به قلب پاک ختم المرسلینم
تا قیامت گر شود تفسیر از نهج البلاغه
نیست خطی از خطوط صفحه علم الیقینم
پرچمم نصر من الله است و خود فتح قریب
در نبرد ناکسین و قاسطین و مارقینم
آستانم آسمان است و زیمن گرد نعالش
خود هم فرمان و دست حق بود در آستینم
د ردمندان را دوایم بی نوایان را نوایم
بی پناهان را پناهم بی معینان را معینم
خاک و باد و آب و آتش در پی فرمانگذاری
در شمال و در جنوب و در یسار و در یمینم
صبح خلقت بندگی آموختم خیل ملک را
باطنین نغمه ایاک نعبد نستعینم
رایت فتح الفتوحم آیت نصر خدایم
پیشتاز زاهدانم پیشوای عارفینم
باب شهر علم سرمد کفو زهرا جان احمد
شیر وشمشیر محمد (ع) مظهر جان آفرینم
من همان شاهم که هنگام سحر با روی بسته
با فقیران هم کلامم با یتیمان همنشینم
من همان شاهم که می خندم بروی دردمندان
گرچه خود از غصه لبریز است قلب نازنینم
روز یار خلق و شب همبازی طفل یتیمم
همنشینی با فقیری را به شاهی برگزینم
من همان شاهم که بار پیرزن گیرم به دوش
چون تنور او بود در دل شرار آتشینم
گر ببینم اشک غم می ریزد ازچشم یتیمی
میرود تا عرش اعلا آه از قلب حزینم
گرچه هستی رو سیه (میثم) به اجراین قصیده
دستگیر و شافع و یارت به روز واپسینم
"حاج غلامرضا سازگار"